روح بزرگِ انسانهای خود ساخته و پاک، به دیگران هم پاکی و ایمان میآموزد. صداقت و فداکاری ایثارگرانِ در راه خدا، الهامبخش تعهد و فداکاری است. حماسههای جهاد و شهادتِ مردان بزرگ اسلام، مجاهد ساز و شهیدپرور است. عظمت انسانی چهرههای پر فروغِ تاریخ خونبار ما، اسوه همه کسانی است که در زندگی، به هدفهایی والاتر از لذتهای مادی اعتقاد دارند و ارزشهای متعالی را میجویند. «مسلم بن عقیل» یکی از این چهرههاست. شنیدن نام این انسان والا و سرباز فداکارِ راه حق، یادآور همه خوبیها، رشادتها و جوانمردیهاست و خواندن زندگینامه این سردار رشید اسلام، درسآموز و الهامبخش و سازنده است. حماسه مسلم بن عقیل درکوفه، پیش درآمدی بر نهضت عظیم عاشورا بود و مسلم، پیشاهنگِ نهضت سیدالشهدا علیهالسلام و سفیر انقلاب کربلا و پیشمرگِ حماسه تاریخساز و جاویدان عاشورا بود.
درباره مسلم...
درباره مسلم چه میتوان شنید، جز فداکاری و حماسه و آزادگیاش؛ چه میتوان نوشت، جز عمل به وظیفه و اطاعت از امام و جهاد در راه حق تا مرز شهادت؛ و چه میتوان گفت جز بیان صداقت و رشادت و ایمانش. او شخصیتی است که فراز و نشیب روزگاران را فراوان دیده و همچون کوهی استوار، در مقابل آنان ایستاده؛ مسلم، دلاورِ آزادهای است که در نبردها، معنای شجاعت و مردانگی را تفسیر کرده، او پرورده خاندان وحی و رسالت و برادرزاده علی علیهالسلام ، عموزاده حسن و حسین علیهماالسلام و همسر رقیه دختر بزرگوار امیرمؤمنان علیهالسلام است.
فرزندی ارج مند
خداوند به عقیل، فرزندی ارجمند، نیکو و مبارک بخشید و او نامش را «مسلم» گذارد. نوزاد در خاندان بنیهاشم پرورشِ نیکویی یافت؛ خاندانی که بر آن وحی نازل میشد و محور رستاخیز امت و قطب زندگی دینی و سیاسی آن بود.
در جوانی، همانند دیگر جوانان، به ارتش اسلام پیوست تا با دیگر رزمندگان، به دفاع از مرزهای اسلامی بپردازند. در جنگهای امام علی علیهالسلام با بنیامیه، زیر پرچم فرماندهی عمویش حضرت علی علیهالسلام جهاد کرد و در راه دفاع از اسلام ناب و اصیل، بر ضد جاهلیتِ مزوّرانه که با ریا کاریهای ظاهری خود را آراسته بود، شجاعت و دلاوریهای زیادی از خود نشان داد.
پیامبر صلیاللهعلیهوآله و خاندان عقیل
پیامبر اسلام حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله ، در حدیثی در مدح «عقیل» پدر حضرت مسلم میفرماید: «من او (عقیل) را به دو جهت دوست دارم: یکی به خاطر خودش، و دیگری هم به دلیل این که پدرش ابوطالب او را دوست میداشت». باز ایشان در جای دیگری به حضرت علی علیهالسلام فرمود: «فرزند عقیل، یعنی مسلم، کشته راه محبت فرزند تو خواهد شد. چشم مؤمنان بر او اشک میریزد و فرشتگان مقرّب پروردگار بر او درود میفرستند».
در محضر علی علیهالسلام
تاریخْ از سخن گفتن درباره زندگی پرفراز و نشیب مسلم بن عقیل تقریبا خاموش مانده است. مسلم پس از این که به هیجده سالگی رسید، در پی رحلت پدرش، عمویش حضرت علی علیهالسلام او را تحت سرپرستیِ خود قرار داد. در اینجا بود که مسلم، انواع علوم و معارف و نیز هنر رزم و دلیرمردی را از علی علیهالسلام آموخت و در زمره یاران وفادار آن بزرگوار قرار گرفت.
پس از شهادت امیرمؤمنان علیهالسلام ، مسلمْ راه راستین دعوت و تبلیغ به اسلام را به همراه عموزادگانش، حسن و حسین علیهماالسلام فرزندان علی علیهالسلام با اخلاص و از خودگذشتگی ادامه داد، تا این که زندگیاش را در این راه تقدیم اسلام کرد.
در خدمت امامان
حضرت مسلم، در دوران خلافت علی علیهالسلام در خدمت آن حضرت بود. پس از شهادت آن امام، هرگز از حق که در خاندان او و امامتِ دو فرزندش، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام تجسم پیدا کرده بود، جدا نشد و عاقبت هم، جان پاکش را بر این آستان فدا کرد. در دوران امامتِ ده ساله امام حسن علیهالسلام که از سختترین دورههای تاریخ، در خصوص پیروان اهل بیت و طرفداران ایشان بود، مسلم با خلوص هر چه تمام، در مسیر حق بود و از باوفاترین و نزدیکترین یاران امام حسن علیهالسلام به شمار میآمد. پس از شهادت امام حسن علیهالسلام که امامت به حسین بن علی علیهالسلام رسید، تا مرگ معاویه که یک دوره ده ساله بود، باز هم مسلم در کنار امام عصر خود و همواره گوش به فرمان آن حضرت بود.
قهرمانی شجاع
مسلم بن عقیل، رهبری فقیه و قهرمانی شجاع بود. درسآموزی ازآیات قرآن، صحنههای جهاد و راز و نیازهای سحرگاهانْ او را ساخته و خداوند وی را در جایگاهی رفیع و والا قرار داده بود. او از کسانی بود که اگر کوچکترین خطری فرا روی دین قرار میگرفت، تمام زندگیِ خود را فدا میکرد.
تدبّر در آیات قرآن، شناخت او را عمیق و وسیع کرده بود و به زندگی به عنوان کالا و متاعی برای آخرت مینگریست و بر این باور بود که خردمند، کسی است که خود را برای رضایتمندی خدا فدا میکند.
اولین سفیر
حضرت مسلم بن عقیل، اولین سفیر امام حسین علیهالسلام است که براساس دعوت مردم کوفه به منظور تشریح دیدگاه امام حسین علیهالسلام درباره حکومت آینده اسلامی، به این سرزمین سفر کرد. ولی از آنجایی که زر و تزویر همیشه باعث تحکیم سلطه زور میگردد، این بار نیز دیری نپایید که زر و زور عبیداللّه بن زیاد، سفیر امام حسین علیهالسلام ، مسلم بن عقیل را به دام تزویر انداخت و توطئهای پیش از وقوع حادثه کربلا، با شهید شدن اولین سفیر امام حسین علیهالسلام بر ضد نهضت حسینی، تحقق یافت.
فرستاده
نامههای فراوان مردم کوفه، امام حسین علیهالسلام را بر آن داشت که برای اطمینان بیشتر، کسی را به کوفه بفرستد تا درباره دعوت کوفیان تحقیق کند. از این رو، مسلم را فراخواندْ و در نامهای برای مردم کوفه چنین نوشت: «من، برادر، پسر عمو و مطمئنترین فرد خانوادهام را به سوی شما فرستادم و به وی دستور دادم تا نظر برگزیدگان و خردمندان شما را برای من بنویسد؛ پس با پسر عموی من بیعت کنید و او را تنها نگذارید». سپس نامه را به مسلم داد و فرمود: «من تو را به کوفه میفرستم، خداوند هر آن چه را مورد رضا و علاقه اوست، برای تو مقدر خواهد کرد و من امیدوارم که با تو در مرتبه شهدا قرار گیرم. پس با تقدیر پروردگار خشنود باش». همچنین او را به تقوا، مدارا با مردم و کتمان مأموریت خود سفارش فرمود. پس او را در آغوش گرفت و هر دو گریستند و یکدیگر را وداع گفتند.
آغاز راه
پس از این که امام حسین علیهالسلام مسلم بن عقیل را به عنوان سفیر خود انتخاب کرد، فرزند عقیل در نیمه ماه رمضان سال 60 ق به سوی مدینه شتافت و وارد مزار رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله گردید. در جوار مرقد پیامآور وحی و رسالت نماز خواند و سپس با رهبر امت وداع گفت، با خویشاوندان خداحافظی کرد و آنان را از شرّ فرعونهای زمان به خدا سپرد، آن گاه از بیراهه، رهسپار عراق و شهر کوفه گردید. پسر عقیل به خوبی میدانست که مأموریت پر مخاطرهای پیش رو دارد.
تشنگی در راه
هنگامی که امام حسین علیهالسلام ، مسلم بن عقیل را به عنوان سفیر خود برای سفر به کوفه انتخاب کرد، دو نفر ازمردمان قبیله «قیس» را برای راهنمایی مسلم و سه همراه برای او برگزید تا آنها را از بیراهه حرکت دهند و تا کوفه همراهی کنند. آنها شبانه به سمت کوفه حرکت کردند. در راه دو راهنما بر اثر تشنگی درگذشتند. مسلم و همراهان، به سختی خود را به نزدیکی کوفه رساندند. مسلم به وسیله قیس بن مُسَهَّر، نامهای برای امام حسین علیهالسلام فرستاد و آن حضرت را از رویداد مذکور آگاه و از ایشان برای ادامه مسیر کسب تکلیف کرد. سپس به سمت کوفه حرکت و سرانجام در پنجم شوّال سال 60ق، وارد این شهر شد و در خانه مختار ثَقَفی استقرار یافت.
معلمان انسانیت
دلاوری شگفتانگیز مسلم که یکی از برجستهترین ویژگیهای شناخته شده اوست، صرفا برخاسته از آموزشهای نظامی و بدنی وی نبوده است. این ویژگی، مانند دیگر صفات وی، نتیجه آموزش در مدرسهای است که در آن، از تمام آزمونهای نظری و عملی سرفراز بیرون آمد؛ مدرسهای که ممتاز به داشتن معلمهایی فوق العاده، نیرومند و مسلط در زمینههای علم و عمل بود. آنان، معلمان انسانیت و امت اسلامی هستند. همانان که سید رسولان، حکمت و علم خود را تنها در اختیار آنان گذاشت وآنان را بر دیگران برتری بخشید؛ یعنی برادر و پسر عموی پیامبر، حضرت علی علیهالسلام و دو ریحانه وی، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام .
شب آخر
فرزند عقیل، آخرین شب زندگانی خویش را به دعا و نیایش به درگاه خداوند گذراندْ. چهرهاش از شادمانیِ لقای دوست، شکفته بود. در آغاز شب، وضویی ساخته و یکپارچه چشم از مظاهر جهان فریبنده پوشیده بود. همه آن شب بلندِ تنهایی را، چهره بر درگاه عبودیت حق نهاده بود. دلتنگ از پلَشتی جهان، اندوهگین از دنیاپرستی کوفیان و دلآزرده از جهالت امت، یک باره وسعت آفرینش برایش تنگ گردیده بود. دلْ آرزوی رفتن داشت و جانْ شوق پروازی رفیع را در خویش میپروراند. دیگر او را یارای ماندن در خراب آباد کوفیان وامید پیروزی نبود. دل روشنش، شهادت را برای آینده امت اسلام، کارسازتر میدید. مسلم، آماده شهادت بود.
هانی
هانی بن عروه، از صحابه پیامبر بود و آن حضرت را دیده و با وی مصاحبت داشت. بزرگِ قبیله «مُراد» بود و در کوفه میزیست. در رکاب امیرمؤمنان، علی علیهالسلام نیز در سه جنگ جمل، صفین و نهروان شرکت داشت. در حرکت انقلابی حُجر بن عَدی بر ضد «زیادِ بن اُبیه»، از ارکان مهم به شمار میرفت. پس از آن که ابن زیاد به عنوان والی جدید کوفه به این شهر آمد، مسلم بن عقیل پس ازآن که هزاران نفر با وی بیعت کرده بودند، خانه هانی را مقر پنهانی خویش قرار داد. چون برای والی روشن شد که در نهضت مسلم، هانی از زمینهسازان و چهرههای مؤثر است، او را دستگیر، زندانی و شهید کرد.
هانی؛ پیرمردی شجاع
هنگامی که ابن زیاد به کوفه رسید، تعدادی از افرادش را به خانه هانی فرستاد و او را به دارالاماره فرا خواند. وقتی که هانی به آنجا رفت، ابن زیاد خطاب به وی گفت: مسلم را در خانه خود پنهان کردهای و برای او سلاح و مردان جنگی جمع میکنی. گمان داری که کارهای تو بر ما مخفی میماند؟
هانی بن عروه به او گفت: ای پسر زیاد! خانوادهات را بردار و به شام برو و در آنجا زندگی کن؛ زیرا فردی شایستهتر از تو و یزید به اینجا آمده است. در آن وقت، ابن زیاد از پاسخ هانی، آن مرد فداکار سخت برآشفت و او را مورد ضرب و جرح قرار داد و به زندانش افکند.
وصیتنامه
هنگامی که مسلم را به قصر ابن زیاد آوردند، وی بدون این که سلامی دهد، وارد شد. یکی ازنگهبانان کاخ به او گفت: بر امیر سلام کن. مسلم پاسخ داد: ساکتْ! به خدا او امیر نیست. ابن زیاد رو به سوی مسلم کرد و گفت: بر تو پاسخ سلام مباد. سلام کنی یا نکنی، به قتل خواهی رسید. مسلم گفت: هرچه میخواهی درباره من انجام ده، ای دشمن خدا. ابن زیاد در آن لحظه، از مسلم خواست تا وصیت نامه خود را نوشته و جهت اجرا به عمر بن سعد بدهد. آن بزرگمرد همچنین نوشت:
1ـ شمشیر و زره و لباس نبرد او را بفروشد و با آن، هفتصد درهم بدهیاش را پرداخت کند؛
2ـ پس از شهادت، جسدش را تحویل گرفته و به خاک سپارد؛
3ـ امام حسین را از شهادت وی مطلع ساخته و از او درخواست کند که به کوفه سفر نکند.
شهادت مسلم
ابن زیاد مسلم را به «بَکر بن حِمران» سپرده و از او خواست تا او را بر بالای کاخ دارالاماره ببرد و سر از بدنش جدا سازد. در این هنگام، مسلم شروع به تکبیر و درود فرستادن بر محمد صلیاللهعلیهوآله و خاندان او کرد. چون بر بالای بام قصر رسید، رو به آسمان کرده و در حالی که با خدایش راز و نیاز مینمود، از او خواست تا میان خاندان اهل بیت و مردم دروغگو، فریبکار و ترسو قضاوت فرماید. آن گاه اجازه خواست تا نماز بخواند، ولی این مأمور پلید نپذیرفت. بدین گونه نماینده و فرستاده حسین علیهالسلام در روز هجدهم ذی الحجه سال 59 ق، همچون سربازی مسلمان و دلیر، در راه آیین سرخ امام زمانش، جان به جان آفرین تسلیم کرد و شاداب به کاروان شهدای عزیز پیوست.
شهادت هانی
بعد از شهادت مسلم، به سراغ هانی رفتند. هانی در زندان بود و دستهایش را از پشت بسته بودند که برای کشتن آوردند. هانی هنگام آمدن، هواداران خود را از قبیله مَذْحَج به یاری میطلبید، ولی کسی او را یاری نکرد. پیرمرد، با قدرت دست خود را کشید و از بند بیرون آورد و در پی سلاح و ابزاری میگشت که به دست گرفته و به آنان حمله کند، که مأموران دوباره او را گرفتند و دستانش را محکم از عقب بستند و با دو ضربت، سر این انسان والا و حامیِ بزرگ مسلم را از بدن جدا کردند. هانی درزیر ضربات جلاد میگفت: «بازگشت به سوی خداست. خدایا! مرا به سوی رحمت و رضوان خویش ببر».
پس از شهادت
قاتل مسلم بعد از این که او را به شهادت رساند، پایین آمد و پیش ابن زیاد رفت. ابن زیاد پرسید: وقتی که مسلم را از پلههای قصر به بالا میبردید، چه عکسالعملی داشت و چه میگفت؟ گفت: مرتب خدا را تسبیح میگفت و از او مغفرت و بخشش میطلبید... .
هنگامی که پیکر پاک آن شهید را از فراز دارالاماره به پایین و به میان مردم انداختند، دستور داده شد تا بر آن بدن پاک و مطهر، طناب بسته و سر طناب را بکشند و در کوچههای کوفه بگردانند و چنان کردند و سپس بدن بیسر را برده و به دار کشیدند.
امام در سوگ مسلم
خبر شهادت مسلم، به وسیله یکی از اهالی کوفه به نام «بَکر بن مَعنقه» در شَراف یا ثَعلبیّه به امام حسین علیهالسلام رسید. امام از شنیدن آن بسیار اندوهگین شد و گریست و سپس فرمود: «اِنّا للّه و انّا اِلَیه رَاجِعُون؛ رحمت خدا بر او باد» و این سخن را چند بار تکرار کرد. همچنین فرمود: «از این پس زندگی بیمعنا است و خیری ندارد». بستگان مسلم نیز به شدت برآشفتند و گفتند: انتقام مسلم را خواهیم گرفت. در شعبان سال 65 ق، به دستور مختار ثقفی، آستانه حضرت مسلم بن عقیل علیهالسلام بنا گردید. بر روی قبر آن حضرت سنگی از مرمر نهاده و گنبدی ساخته شد. این ساختمان، در شرق مسجد جامع کوفه واقع شده است.
زیارتنامه
در قسمتی از زیارتنامه مسلم بن عقیل میخوانیم: «سلام بر تو ای جان نثار! ای شهید فقیه و مظلوم، ای کسی که حقش غصب گردید و حرمتش شکسته شد. سلام بر تو که جانت را فدای پسر عمویت کردی و برای حفظ او خون دادی.
سلام بر تو ای اولین شهید و ای پیشوای سعادتمندان، سلام بر تو که میان دشمنان، تنها و بیکس بودی و یار و یاوری نداشتی».
طفلان مسلم
چند تن از فرزندان مسلم در واقعه عاشورا در رکاب سالار شهیدان جنگیدند وشهید شدند. دو فرزند کوچک دیگر او، در کاروان اسیران اهل بیت بودند و به دستور عبیداللّه بن زیاد، زندانی شدند. یک سال در زندان بودند و به آنها سخت میگرفتند. عاقبت خود را به پیرمردی که متصدی زندان بود، معرفی کردند. او که دوستدار اهل بیت بود، آن دو را رها کرد و فرار کردند. آن دو کودک، شب خود را به منزلی رسانده و مهمان پیرزنی شدند و خود را به او که علاقهمند به خاندان رسول بود، معرفی کردند. داماد نابکار آن زن ـ که از هوادارن ابن زیاد بود ـ برای دریافت جایزه، به دنبال آن دو کودک بود. خسته به خانه آمد و شب را در آن جا ماند. نیمه شب متوجه حضور آن دو شد و آن دو را دست بسته به همراه غلام و پسرش به کنار فرات برد. نه غلام و نه پسر آن مرد، هیچ کدام حاضر نشدند دو کودک را بُکشند و خودشان را به داخل فرات انداختند و فرار کردند. کودکان برخاستند و به درگاه خدا نماز خواندند. بعد آن جلاد، سرهای پاک آنان را جدا کرد و بدنشان را داخل فرات انداخت و سرهایشان را برای دریافت جایزه، نزد عبیداللّه بن زیاد برد.
میِ عشق
جوانمردِ فرزانه و نیک پی***بنوشیده از باده عشق، می
میای سر کشیده به روز اَلَست***به عشق حسین، گشتْ مخمور و مست
فهیم و خردمند و فرخنده پی***بُدی مسلم بن عقیل نام وی
وفادار و همتای عباس بود***برای امام، نایب خاص بود
بیابان و صحرا نوردید و دید***بسی رنجها تا به کوفه رسید
میِ عشق را کوفه بر سر کشید***غریبانه نوشید، شهدِ شهید